داستان ترسناک سوگل
نوشته شده توسط : مرتضی

سلام دوستان من سوگل هستم 19 سالمه......!!
خونه ی مامان بزرگم‌ شمال تو بهشهر یه جای قدیمیه....هیچ وقت روزه برگشتمونو که بدترین خاطره ی عمرم بود تو خونه ی مامان بزرگمو یادم نمیره..
اون روز قرار بود پنج و شیشه عصر حرکت کنیم به سمته تهران و منم صبح ساعته هشت بیدار شدم همه خوابیده بودن و فقط من بیدار بودم خونه ی مامان بزرگمم ک گفتم خیلی قدیمیه...!!
خلاصه من صبحانه خوردم و خواستم برم طبقه ی بالا تو اتام ک احساس کردم از اتاقی ک مامان بزرگم همیشه درشو قفل میکرد صدا میاد..
خلاصه منم ک هیفده سالم بیشتر نبود و اون موقع خیلی شیطون و کله شق بودم فضولی کردم و رفتم سمته همون در
اون موقع اصلا فکره جن و این چرت و پرتا نبودم
بهش ایمان داشتم اما هیچ وقت تو نخ و فکرش نرفته بودم...

در ادامه 

.............................

 



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: داستان ترسناک سوگل ,
:: بازدید از این مطلب : 376
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 24 آذر 1396 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 188 صفحه بعد